-
با تو ....بی تو....
شنبه 26 تیرماه سال 1389 09:57
با توهــوای خانــه دل انگیــز می شــود بـی تو دلــم ز دلهــره لبـریز می شـــود با توشبــم به مـاه فلک پشـت می کــند بـی تـو بهــار نیـز چو پاییــز می شـــود با هم به جنگ لشگر ضحاک می رویم تنها شـویم مغبچــه چنگـــیز می شــــود دسـتم اگــر رهــا نکنی کـوه می شــویم تنها شــویم نیزه چـو مهمیــز می شــود از یمــن بودنـت...
-
هوای پرسه زدن
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 08:37
شب است وخاطره های ناب فضای کوچه پر از مهتاب دلــم به یاد قدیــم امشـب هــــوای پرســــه زدن دارد ***** چیز دیگه ای آماده کرده بودم اما فقط این بیت تو سرم می چرخید....
-
دلتنگی
جمعه 28 خردادماه سال 1389 15:22
از سلمان فارسی خواستم به شعری مهمانم کند . گلایه از موی سفید کرد و به تبع آن نافرمانی طبع . اصرار داشت که شعرش دیگر نه تر است و نه شیرین . پافشاری کردم گفت : " هذیان نوشته ای دارم به نثر، نه مسجع است و نه موزون . اگر خریداری به دو جو می فروشمش به تلافی غبن آدم از فروش آنچه به دو گندم فروختش ." آ نچه خواهید...
-
زمان..
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 08:12
زمان به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست؛ بوسیدن قول ماندن نیست و عشق ورزیدن ... ضمانت تنها نشدن نیست! مارتین لوترکینگ
-
تفالی بر دیوان خواجه ی شیراز
جمعه 14 خردادماه سال 1389 08:24
بیــا که رایـت منصـور پادشــاه رسـید نوید فتح و بشـارت به مهـر ومـاه رسـید جمال بخـت ز روی ظفـر نقـاب انداخــت کمـال عـدل به فریــاد دادخـواه رسـید سپهـر دور خـوش اکنـون کند که مـاه آمد جهان به کام دل اکنون رسـد که شاه رسـید ز قاطعــان طریق این زمـان شـوند ایمــن قوافــل دل و دانـش که مـرد راه رسیـد عزیز مصــر به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 خردادماه سال 1389 08:19
هرگاه خواستی درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنی کمی با کفش های او راه برو... دکتر علی شریعتی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 07:00
دو سه ساعت دیگر می رود که در کنکور فراگیر پیام نور شرکت کند.می خواهد ادبیات فارسی بخواند ،عشقی دیرینه که پررنگ شد دوباره.به قول خودش کاری که بیست سال پیش دلش می خواست و عقلش اجازه نداد. شوقی که سال ها زیر خاکستر ماند و امروز هنوز گرمی اش را حس می کند. آدم غزل و ترانه بود وجبر زمانه سروکارش را به سیمان و آجر کشاند.چند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 09:41
در پاسخ پست قبلی در بخش نظرات از نوید..د..ه مطلبی بود که دو حکایت به دنبال داشت.اول این که کوتاهی آنچه نوشته بودم در مقایسه با آنچه در جواب آمده بود تامل می طلبید و شرمندگی ...ودوم این که حیفم آمد مطلب یاد شده را در صفحه ی اصلی وبلاگ نیاورم.این شد که فاصله ی این دو پست مجاورازفاصله ی میمنه و میسره ی لشکرسلم و تور...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 11:53
بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا . . .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 22:19
سلام...سال نو مبارک با دیدن سال ۱۳۸۹ روی یه سر رسید هدیه شده از یه عزیز حس نوشتن چیزایی که چند سال بود تو ذهنم می گشت پیدا شد *** مدرسه ها سه ثلثی بود اون قدیما یادت میاد؟ ثلث خوبش دومی بود امتحاناش که می رسید یه جورایی ترس و خوشی قاطی می شد شوق رسیدن بهار پوشیدن لباس نو کفش سفید ، مخصوص عید خش خش اسکناسای تا نشده تنگ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 12:30
...تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری نه! از آن پاکتری تو بهاری نه! بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار این همه زیبایی را... *** عجبا که اسفند بیش از فروردین بوی بهار می دهد شاید چون سفر به سوی رسیدن پر رنگ تر است از رسیدن و بودن شاید چون امید یافتن دل انگیزتر است از داشتن شوق ، تلاش ، تمنا ، حرکت ،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 14:11
دو سه چند روزی نبودم رفته بودم سفر دلتنگ بودم دلتنگ کسی بودم که اینجا گذاشته بودمش و بیشتر از اون دلتنگ دلتنگیش بودم و امیدوار که دلتنگم باشه.. امیدوار شنیدن جمله ای و یا شاید حتی کلمه ای از سر دلتنگی توقع زیادی بود اهل این حرفا نیست - خودش میگه - تا حالا دلش واسه کسی تنگ نشده - اینم خودش میگه - آی آی آی دروغگو دستش...
-
سوغات
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 02:57
در سایه ی عزت عزیزی ، التماس عزیزی کنار حریم حرمت بزرگی ، آموختن بزرگی در بارگاه قدر قدرتی ، آرزوی قدرتی ، قدری ، مقداری ... در پناه مهربانی مهربانی ، مهربان مهربانی مهربانی... برگشتم عجب عزتی ، عجب قدرتی ... . . بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 14:05
سلام دوستان عزیز عذر که باسخ نظرات شما را ندادم. فرصتم کمه ، فقط خواستم تشکر کنم از همگی.. به یادتون هستم..یه جای خوبم براتون دعا می کنم..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 13:29
گاهی بساط عیش خودش جور می شود گاهی به صد معامله ناجور می شود
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 08:55
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
-
یک شبی مجنون نمازش را شکست
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 12:40
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی...
-
پیله
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 14:05
نیکوس کازانتزاکیس نویسنده ی زوربای یونانی نقل می کند که در دوران کودکی ، یک پیله ی کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد، درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد اندکی منتظر می ماند ، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد تصمیم می گیرد این فرا یند را شتاب بخشد. با حرارت دهان خود آغاز به گرم نمودن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 08:02
ژوزف کمپل می گوید: نخستین شوک انسان ، هنگامی رخ می دهد که کشف می کند بابا نوئل وجود ندارد!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 00:00
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونانکه بایدند، نه بایدهای ما... اما چرا؟! با این همه امید قبولی در امتحان ساده ی تو من رد شدم! اصلا نه تو، نه من تقصیر هیچ کس نبود از خوبی تو بود که من بد شدم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 دیماه سال 1388 22:41
سلام.. نمی دونم چرا نمی تونم چیزی بنویسم...حتی برای نوشتن جملات ساده هم ذهنم یاریم نمی کنه... کلمات از ذهنم فرار می کنن اینها رو گفتم که یه چیزی گفته باشم..اگر کسی می خوندشون از همین الان عذر خواهی می کنم
-
ماه
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 22:17
ای ماه تو هنوز همان ماه هستی پیوسته - با همان گام - آرام آرام ، از هلال به تربیع ،بدر،محاق.. و باز از محاق بر میخیزی - بی هیچ اخم و عاطفه ای ـعین ماه پیش ای ماه وقتی که من کودک بودم تو ماه بودی وقتی که من جوان بودم (و پیر می گذشتم از هر چیز) تو ، باز ماه بودی وقتی که من به پیری می رفتم (و می نوشتم از مرگ) تو باز ماه...
-
یه شب مهتاب...
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 14:32
یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو می بره کوچه به کوچه باغ انگوری باغ آلوچه دره به دره صحرا به صحرا اون جا که شبا پشت بیشه ها یه پری میاد ترسون و لرزون پاشو میزاره تو آب چشمه شونه می کنه موی پریشون... احمد شاملو