پیله

نیکوس کازانتزاکیس نویسنده ی زوربای یونانی نقل می کند که در دوران کودکی ، یک پیله ی کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد، درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد اندکی منتظر می ماند ، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد تصمیم می گیرد این فرا یند را شتاب بخشد. با حرارت دهان خود آغاز به گرم نمودن پیله می کند  تا این که پروانه خروج خود را آغاز میکند. اما بال هایش هنوز بسته اند و اندکی بعد ، می میرد. 

کازانتزاکیس می گوید: بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود ، اما من انتظار کشیدن نمی دانستم. آن جنازه ی کوچک ، تا به امروز‌ ، یکی از سنگین ترین بارها بر روی وجدان من بوده است. اما همان جنازه باعث شد درک کنم که یک گناه کبیره ی حقیقی وجود دارد: 

فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان 

بردباری لازم است،نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای زندگی ما برگزیده است.

ژوزف کمپل می گوید: 

 

نخستین شوک انسان ، هنگامی رخ می دهد که کشف می کند 

 بابا نوئل وجود ندارد!

وقتی تو نیستی 

نه هست های ما چونانکه بایدند، 

نه بایدهای ما... 

اما چرا؟!  

 با این همه امید قبولی 

در امتحان ساده ی تو 

                           من

                              رد شدم!   

اصلا نه تو، نه من  

تقصیر هیچ کس نبود 

از خوبی تو بود 

            که من 

            بد شدم.

سلام.. 

نمی دونم چرا نمی تونم چیزی بنویسم...حتی برای نوشتن جملات ساده هم ذهنم یاریم     نمی کنه... کلمات از ذهنم فرار می کنن 

اینها رو گفتم که یه چیزی گفته باشم..اگر کسی می خوندشون از همین الان عذر خواهی      می کنم

ماه

ای ماه تو هنوز همان ماه هستی 

پیوسته - با همان گام - 

                             آرام 

آرام ، از هلال به تربیع ،بدر،محاق.. 

و باز از محاق بر میخیزی 

- بی هیچ اخم و عاطفه ای ـعین ماه پیش 

ای ماه 

وقتی که من کودک بودم  

                               تو ماه بودی 

وقتی که من جوان بودم  

(و پیر می گذشتم از هر چیز) 

تو ، باز ماه بودی 

وقتی که من به پیری می رفتم  

(و می نوشتم از مرگ) 

تو باز ماه بودی 

و اکنون که من 

ـ شانه به شانه ی مرگ - از ساحل های خاموش می گذرم 

و ریگ روزها را 

در باتلاقهای تیره و راکد می اندازم 

تو باز ماه هستی.... 

ای ماه ! 

ـبی اعتنا به ما و شب ما   - ترا 

پروای نام و ننگی نیست 

نه مدح شاعرانت می دارد شاد 

نه ناسزای شبرو هایت ، ناشاد 

پیوسته بر مدار خودی 

 

                       منوچهر آتشی