دو سه ساعت دیگر می رود که در کنکور فراگیر پیام نور شرکت کند.می خواهد ادبیات فارسی بخواند ،عشقی دیرینه که پررنگ شد دوباره.به قول خودش کاری که بیست سال پیش دلش     می خواست و عقلش اجازه نداد. شوقی که سال ها زیر خاکستر ماند و امروز هنوز گرمی اش را حس می کند. 

آدم غزل و ترانه بود وجبر زمانه سروکارش را به سیمان و آجر کشاند.چند ساعت پیش از جنگ فولاد و بتن برگشت و سفارش مداد تراشیده و پاک کن خوب داد ، ۹صبح  کنکور دارد. 

می گفت :(کسانی که فردا در صندلی های کناری من می نشینند وقتی سال ها پیش در کنکور شرکت کردم هنوز به دنیا نیامده بودند،رقابت نابرابریست اما... )

نمی دانم نتیجه اش چه می شود از ۶ کتاب اعلام شده فقط یک کتاب را چند ساعت خوانده ولی به هر حال تلاش ارزشمندیست برای من..

در پاسخ پست قبلی در بخش نظرات از  نوید..د..ه  مطلبی بود که دو حکایت به دنبال داشت.اول این که کوتاهی آنچه نوشته بودم در مقایسه با آنچه در جواب آمده بود تامل می طلبید و شرمندگی ...ودوم این که حیفم آمد مطلب یاد شده را در صفحه ی اصلی وبلاگ نیاورم.این شد که فاصله ی این دو پست مجاورازفاصله ی میمنه و میسره ی لشکرسلم و تور بیشتر شد!   

 

*****

 لبخند می زنم

بی هیچ انتظار

بی انتظار تازگی وسبزی از بهار

بی انتظار چرخش تاسی به میل من

بی قصد برد وباخت

تنها به این امید که باشم در این قمار

***

بی آرزوی دیدن حتی دریچه ای

بر سینه ی حصار

تا در سرم بماند و دردل نمیردم

انگیزه ی فرار

***

بی اشتیاق بال گشودن به سوی اوج

بی شوق  پر کشیدن سیمرغ  افتخار

بی میل بازگشت  به دوران اقتدار

بی ترس از اعتبار

بی هیچ انتظار

خارج ز اختیار

               لبخند می زنم

 

بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا . . .