« حتی به قدر یک سر سوزن مهم نبود »

گیرم که وعــدۀ ســـر خــرمن مهم نبـود

آن واژه‌ های فاصــــله‌ افکن مهم نبــــود

 

فصـــــل درو که مزرعه آبســـــتن تو بود

محصـول مهر و عاطفه چیدن مهم نبود؟!

 

اعــدام شــد زلالی این حس ســاده هم

آن‌ جا که بی محاکمه کشتن مهــم نبـود

 

باور نمی‌کــنم کـــــه حضــــورم برای تو

حتی به قـدر یک ســــر سوزن مهم نبود

 

رفتم که سربه‌ نیست شوم درعبور عمر

چون امتداد لحظۀ « بودن » مهـــم نبـود

 

نابرده‌ رنج گـــــنج مرا هــــــم به باد داد

هرچنـــــد قـــــدر دانۀ ارزن مهــم نبود!

 

چون جنس دسته‌های تبر از درخت بود

دیگر نبــود و بود تبــرزن مهــم نبــود ...



«ندا نامدار»

«انجمن شاعران جوان»