دارد دو ســــال می شود از دل بریدنت
روز شکســـتن من و دوری گــــــزیدنت
تو رفته ای و هفصدوسی روز بسته ام
بر چشـــم خود دخیل، به امـــید دیدنت
آن پله شکســــته سر کـــوچه ی"بقا"
شـــد جایگاه و منزل من تا رســـیدنت
شب ها قیاس منطقی و نفی مطلقت
فردا دوباره سفســـطه ی آفـــریدنت
آلوده ی گناه شــــده چشمهــــای من
آلـــوده ی گنـــــــــاه بزرگ ندیدنــــــت
آنقــــدر قــــدر ماه رخت پرتلالو است
خورشید چون ستاره شود با دمیدنت
پیچیده است بس که حضور تو در دلم
هر لحظه زنده ام به صــــدای تپیدنت
محمد رضا سالاریان
انجمن شاعران جوان
سلام وبلاگت خیلی خوبه مطالبتم قشنگه به منم سر بزن میخ.ام بدونم نظرت راجع به نوشته های من چیه؟
مرسی