دو سه ساعت دیگر می رود که در کنکور فراگیر پیام نور شرکت کند.می خواهد ادبیات فارسی بخواند ،عشقی دیرینه که پررنگ شد دوباره.به قول خودش کاری که بیست سال پیش دلش     می خواست و عقلش اجازه نداد. شوقی که سال ها زیر خاکستر ماند و امروز هنوز گرمی اش را حس می کند. 

آدم غزل و ترانه بود وجبر زمانه سروکارش را به سیمان و آجر کشاند.چند ساعت پیش از جنگ فولاد و بتن برگشت و سفارش مداد تراشیده و پاک کن خوب داد ، ۹صبح  کنکور دارد. 

می گفت :(کسانی که فردا در صندلی های کناری من می نشینند وقتی سال ها پیش در کنکور شرکت کردم هنوز به دنیا نیامده بودند،رقابت نابرابریست اما... )

نمی دانم نتیجه اش چه می شود از ۶ کتاب اعلام شده فقط یک کتاب را چند ساعت خوانده ولی به هر حال تلاش ارزشمندیست برای من..

نظرات 6 + ارسال نظر
کیارش شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ق.ظ http://kiarasharamesh.blogfa.com/

سلام. امروز صبح که به کلبه ی مجازیم آمدم، یادداشت شما را دیدم. جای پایتان هم بر زمین بود. مثل جای پای بودا از هر قدم یک نیلوفر روییده بود. لینک وبلاگتان را مثل دسته گلی بر تاقچه ی کلبه ام گذاشتم. راستی برای او که در دنیای "رویش هندسی سنگ و آهن و سیمان" دلی مهتابی و سری در گرو شعر دارد بهترین ها را آرزو می کنم. اگر در کنکوری که می دهد به نتیجه برسد، این پیام نور است که در پذیرش او قبول شده است نه او در امتحان پیام نور. نورانی ترین پیام های مهر من را سوار بوسه ای کنید و بر گونه اش بنشانید. چنان که داغ داغ شود همانطور که دل من از دوستی اش داغ است و حالا داغی اش را روی نوک انگشتهایم حص می کنم....

سلام..نهایت افتخار برای من است که بر طاقچه ی کلبه ی کوچکتان آرام نظاره گر بزرگواریتان باشم...
اگر به دیده ی لطف جای پایی دیدید ونیلوفری ، تقدیم وجود با ارزشتان..
مانند رسولی با شوق پیام پر مهرتان را به او می رسانم تا شکافی ایجاد شود و او را برای دقایقی برهاند از دنیای سنگ و آهن و سیمان و مشامش را پر کند از بوی عود و عنبر و ریحان
همیشه نام نیک شما را به زبان دارد و از شما به نیکی یاد می کند

سلمان فارسی دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ

ای کاش در آن کنکور دیگر در نمانیم
۱۰
کاش در آن امتحان بزرگ ۱۰ را به ما لطف کنند
تبصره اگر داشت
۷
کاش ۷
هراسناکم از آن امتحان سخت
وای

اینکه درک کنید امتحانی هست و بهراسید از قبولی در آن ...یعنی قبول

پانیذ چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ب.ظ http://www.panizasal.persianblog.ir

درود . میدونی چیه عزیزم ؟ جدی جدی جدی من شرمنده ام که نتونست توی این مملکت اونی که حقشه باشه .... و اون جوری که مردم کشورم لیاقتش رو دارن .... از وجودش فیض ببرن . میدونین که میدونم چه قدر دست به قلم زیبایی دارن ایشون . از برادر و برادر زاده شون به خوبی پیداست ... من جدی شرمنده ام که ایشون توی این مملکت نتونستن از بزرگان ادبیات بشن . البته خییییییییییییلی خوشحالم که به صرافتش افتادن . خدا همسرشون رو حفظ کنه که میدون میدن به این مرده ...
بوس بوس قشنگم . و دعا میکنم تا حتما سربلند بشن .
این رو از ته ته ته قلبم میگم . بهش بگو . به روز و بهروز باشین . بدرود

سلام پانیذ عزیز
ضمن تشکر از لطف شما کاملا با شما موافقم..استعداد فوق العاده ی او در زمینه ی ادبیات فقط به حظ خودش من و اندکی از دوستان و آشنایان منتج شد که ناراحت کننده است کفران نعمت است.
به اعتقاد من هر کسی که مانع نمود ادبیات فنی وحسی او شده است ( حتی اگر خودش ) باید پاسخ گوی ودیعت گذارنده باشد...
میدان از آن اوست من به شوق به تماشا نشسته ام..
در ضمن پر مسلم است که شما بسیار توانمند هستید که با حس به این زیبایی از توانمندی دیگران سخن می گوئید.
از دعای خیر شما سپاسگزارم و از خداوند میخواهم که قلبتان همیشه شاد و آرام باشد ..
(به روز و بهروز را فقط اگر از شما بشنود تاثیر لازم گذاشته میشود ....
(می دونید که .... کفرش در میاد!!))

پانیذ دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ق.ظ http://www.panizasal.persianblog.ir

درود .تا اونجایی که یادمه من واسه این پست از خودم احساس در وکردم .
خوب عیبی نداره . بوسانه ... مهتابانه . ...

متاسفانه داشتن اینترنت چند روز پشت سر هم رویایی دست نیافتنی شده برای ما...
شرمنده عزیزم

سلمان فارسی جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ

برای چند لحظه خودتون رو بذارین جای کسی که اینجا اینجوری این همه طرف لطف قرار گرفته ....
چه خوشبخته آدمی که میتونه بارها و بارها اون جملات رو بخونه و بگه :
« خدایا شکرت که کیارش ٫ پانیذ و مهتاب رو آفریدی که دوست داشتن و هنر ابرازش رو بهم یاد میدن
خدایا شکرت که بهم مجال تماشای نوشته های قشنگشون رو دادی
خدایا شکرت که بهم اجازه میدی تو خیالم دستاشونو با عشق بفشارم و از حس حضورشون سرخوش بشم
خدایا شکر که به نفس کشیدنم لذت دادی»
من اگه جاش بودم.....!!

گفتمت .... شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ http://goftamat.persianblog.ir

چه گویم که ناگفتنم بهتراست .........
هرچه که برذهنم می رفت از قلم نازنینانم تراوید و هرچه دردلم بود از زبانشان شنیدم
جمعی فرزانه و فرهیخته که دورازهم نرد عشق می بازند و دراین بازی ، استادانه یکدیگررا تعریف می کنند ، نه تمجید که تعریف.
دراین سرای جای چو من ناتوانی نیست ولی بردلم می ماند اگر نگویم که یکایکتان را از جان و دل دوست میدارم و به وجودتان بسیار می نازم
شادزید

سلام دادشی عزیز
گرم یاد آوری یا نه...من از یادت نمی کاهم
چند روزه بهمون سر نزدید...دلمون تنگ شده بود براتون...البته جاتون سبز بود و یادتون در دلمون گرم...
این که دلتون فرمان گفتن داد به خاطر اینکه از حال دلمون خبر داره..می دونه که چقدر مشتاق شنیدنیم و محتاج..
کلبه ی ما در خور شما نیست...منت می گذارید..
شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد