کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما مینشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندشآور بود،آن هم به سه دلیل: اول آنکه کچل بود ، دوم اینکه سیگار میکشید و سوم - که از همه تهوعآورتر بود - اینکه در آن سن و سال ، زن داشت!
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار میکشیدم و کچل شده بودم.
دکتر علی شریعتی
مـــی توان با سوره ی چشمان تو تغییر کرد
لحظـــه های سخت را تحقیر و بی تاثیر کرد
*
کاغذ و ذوق و قلم از نقش تو در مانــــده اند
آه اگر می شد که لب های تو را تصویر کرد
*
یا چه توفیقی اگر. . . ، امّا میسر نیســت که
در کتابی طرز لبخنــد تو را تفسیــــــر کرد
*
بی تعارف با تو می گویم ، به واقع می توان
هستی ام را در جهان چشم تو تعبیــــر کرد
*
می شود راهی به سوی لمس شادی باز کرد
می توان با غلطکـــی ناراحتی را زیر کرد
*
با تو در شطرنج گیتــی می توان پیروز شد
می شود مردی پیاده ، فاتح تقدیــــر کــــرد
*
زندگی هر چند پوشــالیسـت اما پیش تـــــو
لـــذّتی دارد که ایّــام جوانـــی پیــــــر کرد
*
با تو باید دســت رد بر دست عزرائیـــل زد
می توان حتّی بــرای ترک دنیــا دیر کــــرد
هزاران نفر برای باریدن باران دعا می کنند..
غافل از این که
خدا با کودکی ست که چکمه هایش سوراخ است.