نازنینا ! 

آداب نمی دانم 

تحمل این همه شعرهای ناگفته که منتظرند در حریم تو پر بگیرند 

حوصله ای عظیم می خواهد....

چرا کسی به من نگفت ...؟

چرا کسی به من نگفت که از تو دور می شوم

تو نیستی و من ز جور روزگار

خموش و بی کس و صبور می شوم

چرا کسی به من نگفت تمام هستی ام تباه می شود

در این سکوت سهمگین

بدون خنده های گرم و دلنشین تو

تمام عمر من گذر به اشک و آه می شود

چرا کسی به من نگفت برای خصم کودکانه ای

کتاب اعتقاد من به زیر بار زور می رود

و آرزوی این دل شکسته ام 

       که سال های سال در پی رسیدنش چه صادقانه آبرو فروختم به قعر گور می رود

چرا کسی به من نگفت دامن روح پر طراوت مرا

مصیبتی به عمق درد نیستی

لکه دار می کند

و این میانه موجی از دروغ و ترس را

به ساحل همیشه غم گرفته ی نگاه من آشکار می کند

چرا کسی به من نگفت دلم برای دیدنت  ، دوباره تنگ می شود

تمام شیشه ی خیال بافی ام

اسیر سنگ می شود

چرا کسی به من نگفت تو می روی و باز هم دلت وفا نمی کند 

نبوده ای ببینی ام

مرا سوال های این چنین رها نمی کند 

تو را به خاطر خدا ! بگو چرا ؟

چرا کسی به من نگفت.... 

 

                                                     سیما صفریان