پیله

نیکوس کازانتزاکیس نویسنده ی زوربای یونانی نقل می کند که در دوران کودکی ، یک پیله ی کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد، درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد اندکی منتظر می ماند ، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد تصمیم می گیرد این فرا یند را شتاب بخشد. با حرارت دهان خود آغاز به گرم نمودن پیله می کند  تا این که پروانه خروج خود را آغاز میکند. اما بال هایش هنوز بسته اند و اندکی بعد ، می میرد. 

کازانتزاکیس می گوید: بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود ، اما من انتظار کشیدن نمی دانستم. آن جنازه ی کوچک ، تا به امروز‌ ، یکی از سنگین ترین بارها بر روی وجدان من بوده است. اما همان جنازه باعث شد درک کنم که یک گناه کبیره ی حقیقی وجود دارد: 

فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان 

بردباری لازم است،نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای زندگی ما برگزیده است.

نظرات 8 + ارسال نظر
mitra چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.nicepack.ir

سلام دوست خوب وبلاگت بسیار عالیه اگه بتونی مطالب را زیاد کنی خوبترم میشه

سلام...ممنون از شما...هر چند یه جورایی سکوت اومده سراغم..ولی حتما، سعی می کنم
مرسی سر زدید ..شاد باشید

مهراز پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:28 ب.ظ http://mahraz-2010.blogsky.com/

سلام مهتاب جون
مطالب وبلاگت زیباست منو برد تو فکر...
اگه دوست داری تبادل لینک کنیم
موفق باشی

سلام ...فکر کردن نعمتیه که نصیب هر کسی نمیشه...می دونی که منظورم چه جور فکر کردنیه!؟
ممنون که سر زدی بهم...با تبادل لینکم موافقم
شاد باشی مهراز ..تکرار بعضی اسم هارو دوست دارم

گفتمت .... شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ب.ظ http://goftamat.persianblog.ir

سلام
با او موافق نیستم در همه امور ، چراکه اگر دست بسته قوانین باقی بمانیم ، هیچگاه هیچ چیز تغییر نخواهد نمود و این تغییر لازمه زندگیست و از قوانین طبیعت !
باید که دوست بداریم یاران
صدای ما اگر چه رسا نیست .......
باید یکی شود.......................
آری باید تغییررا در تمامی سطوح ایجاد کرد و اگر قوانین طبیعت هم مانعند ، باید که تغییر کنند
شادزی

سلام
نظر شما محترمه...صدای ما باید یکی شود ولی چه بسیار دیده ایم که صاحبان صدا دریغ می کنند صداهایشان را...
بله تغییر لازمه ی زندگیست ولی چه بسیار زنده ایم و زندگی نمی کنیم...
داداشی عزیز مرسی که بهم سر می زنید

کیارش شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:01 ب.ظ

سلام. کامنت زیبایی در وبلاگ گفتمت گذاشته بودید که بوی آشنایی می داد. بوی خوش آشنایی را دنبال کردم و رسیدم به وبلاگتان که باغچه ایست مصفا که البته به همت باغبان خوش ذوق دارد باغی می شود زیبا و دلنشین. اما هرچه این باغچه پرگل را گشتم در میان شعرهای دلنشین و متن های خواندنی نشانی از هویت باغبان نیافتم. من خبر ندارم یا او نشان ندارد؟

سلام..چقدر خوش آمدید آقای دکتر.بی خبر بودم از آمدنتان که اگر می دانستم باغچه ی کوچکم را صفایی می دادم...
شامه ی شما برای استشمام رایحه ی آشنایی ها اشتباه نمی کند...
غریب نیستم،کلبه ای داریم در کنار دریای جنوب که سالها پیش با افتخار میزبان شما بود.
امیدوارم که نشانی کافی باشد وگرنه دلم میگیرد

شهرزاد یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ب.ظ

سلام ، دوست من از اینکه دوباره می نویسی خوشحالم برات آرزوی موفقیت می کنم .
پس بگذار جاری شوی ، تو می دانی
که خود آب هستی و خرد آب
و آنگاه است که اعجاز سر بر می آورد
به همراه دعایی موزون برای صلح
روح و روانت تا فراسوی دریاها می رود
آب شحاعانه جاری است هرگز از حرکت باز نمی ایستد ، هرگز تامل نمی کند
آب بی پروا و و سبکبار در عالم پیش می رود زیرا آگاه است
آب به عنوان اجابت دعاهای ما به زمین آمده است و این روند همچنان ادامه دارد .

کتاب حیات اسرار آمیز آب

سلام دوست عزیز....ممنون..تو همیشه شوق نوشتن در من ایجاد کرده ای.
زیبا بود...مثل همیشه
برایت شادی آرزو میکنم

ر.ح پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:57 ب.ظ

سلام
وبلاگ بسیار زیبایی دارید
التماس دعا داریم..

سلام
سپاسگزارم

سلمان فارسی پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:34 ق.ظ

ای کاش شوکران
شهامت من کو؟

طاهره یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ

یه شعر از سهراب ته ذهنم هست با همین موضوع. کاش یادم بیاد. متن شما تلنگر خوبی بود. مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد