با تو ....بی تو....

 

با توهــوای خانــه دل انگیــز می شــود

بـی تو دلــم ز دلهــره لبـریز  می شـــود

با توشبــم به مـاه فلک پشـت  می کــند

بـی تـو بهــار نیـز   چو پاییــز  می شـــود

با هم به جنگ  لشگر  ضحاک   می رویم

تنها شـویم مغبچــه چنگـــیز می شــــود

دسـتم اگــر رهــا نکنی کـوه می شــویم

تنها شــویم نیزه چـو مهمیــز می شــود

از یمــن بودنـت نفســم بــاد می شــــود

زاینده رود  بی تو  چو   کاریز  می شـــود

فرهاد می شــوم چونباشــی کنــار  مـن

شیـرین قصــه قسمت پرویــز می شـود

از برکــت  قـدوم  تـو در دشـت  خاطـــرم

این خانه ی خزان زده   درخیز   می شود

هوای پرسه زدن

 

شب است وخاطره های ناب فضای کوچه پر از مهتاب 

دلــم به یاد قدیــم امشـب  هــــوای پرســــه زدن دارد 

 

***** 

چیز دیگه ای آماده کرده بودم اما فقط این بیت تو سرم می چرخید....

دلتنگی

از سلمان فارسی خواستم به شعری مهمانم کند . گلایه از موی سفید کرد و به تبع آن نافرمانی طبع . اصرار داشت که شعرش دیگر نه تر است و نه شیرین . پافشاری کردم گفت : " هذیان نوشته ای دارم به نثر، نه مسجع است و  نه موزون . اگر خریداری به دو جو می فروشمش به تلافی غبن آدم از فروش آنچه به دو گندم فروختش ."

آنچه خواهید خواند حاصل آن معامله ی جوین است و گویا محصول تبی تند.

***** 

دلتنگم

دلتنگ لحظه های بی تکرار و وااسفاهای این همه تکرار

دلتنگم

دلتنگ فریادهای بی پروا، گوش خـــــــــراش ، از ســـــــردل ، درد دل، یا دل درد و حتی دل پیچــــــــه ، مستانه ، عاشقانه ، هـــــــــرچـــه .....

اما بی پروا ، فریاد ، نعره ......

دلتنگم

دلتنگ این همه تنگی ، دست تنگی ، چشم تنگی .....

اما دریغ از دلتنگی

دلتنگم برای دلتنگی

اما

دریغ از دل تنگی ، نوای چنگی ، نوری ، رنگی ، مستی ، ملنگی

ایستاده ام - چه ایستادنی، شرم آویختن –

در برابر آیینه ی زنگار بسته ی روزگار دورنگی

و مرد های پر عمل - چه عملی –

دماغی ، سرنگی

کراکی ، بنگی

و این آخرین آرزوی بر جای مانده

  - در دل مانده –

آرزو که نه

التماس دست های من برای پیوندی – هر چند کوتاه –

با سنگی

و پرواز تا شکستن آیینه

- همان آیینه

همان آیینه ی دو رنگی ، بد رنگی –

و رها شدن از هر ننگی

و جان بر سر پرواز سنگ نهادن – بسان آرش –

بی هیچ درنگی

و شاید آنگاه

پایان این همه دلتنگی ، تنگی ، تنگی ....

.

.

.

و شکستی دوباره

دوباره باختن بی هیچ جنگی

می مانم

نه به جای مانده  که درمانده ، وا مانده

با دریغ های کوچک ، آرزوهای قاصدکی و شعارهای بزرگ

و کمترین حقم از حلقومم نجوا هم بر نمی آورد

کمترین حقم

داشتن سنگی !

و یا برای فرار از حقارتم

شرنگی !

 

زمان..

 

زمان به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست؛  

بوسیدن قول ماندن نیست  

و عشق ورزیدن ...

ضمانت تنها نشدن نیست!

 

                                                                                        مارتین لوترکینگ

تفالی بر دیوان خواجه ی شیراز

بیــا  که  رایـت   منصـور پادشــاه     رسـید    

 نوید فتح و بشـارت  به   مهـر ومـاه  رسـید

جمال بخـت ز روی   ظفـر نقـاب     انداخــت   

 کمـال  عـدل  به   فریــاد  دادخـواه    رسـید

سپهـر دور  خـوش اکنـون کند که   مـاه آمد  

جهان به کام دل  اکنون رسـد که شاه رسـید

ز قاطعــان طریق این زمـان   شـوند  ایمــن    

 قوافــل دل  و دانـش  که   مـرد  راه  رسیـد

عزیز  مصــر  به  رغـــم   برادران  غیـــور    

ز قعـــر  چـاه  بر آمـد  به  اوج  مـاه  رسـید

کجاسـت   صـوفی  دجال فعل    ملحـد  شـکل   

 بگـو  بســوز  که  مهـدی  دین پناه   رسـید

صبا بگـوکه چهـا برسرم درین   غـم  عشـق   

 ز آتــش  دل  ســـوزان  و    دود  آه   رسـید

ز شـوق روی تو شـاهـا   بدین  اسـیر فـراق      

همان رسید کز آتش  به   برگ  کـاه   رسیـد

مـرو به خـواب که حافـظ   به   بارگاه  قبـول   

 ز ورد  نیـم شب و   درس  صبحـگاه  رسیـد

 

هرگاه خواستی درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنی  

 کمی با کفش های او راه برو... 

                                           

                                     دکتر علی شریعتی

دو سه ساعت دیگر می رود که در کنکور فراگیر پیام نور شرکت کند.می خواهد ادبیات فارسی بخواند ،عشقی دیرینه که پررنگ شد دوباره.به قول خودش کاری که بیست سال پیش دلش     می خواست و عقلش اجازه نداد. شوقی که سال ها زیر خاکستر ماند و امروز هنوز گرمی اش را حس می کند. 

آدم غزل و ترانه بود وجبر زمانه سروکارش را به سیمان و آجر کشاند.چند ساعت پیش از جنگ فولاد و بتن برگشت و سفارش مداد تراشیده و پاک کن خوب داد ، ۹صبح  کنکور دارد. 

می گفت :(کسانی که فردا در صندلی های کناری من می نشینند وقتی سال ها پیش در کنکور شرکت کردم هنوز به دنیا نیامده بودند،رقابت نابرابریست اما... )

نمی دانم نتیجه اش چه می شود از ۶ کتاب اعلام شده فقط یک کتاب را چند ساعت خوانده ولی به هر حال تلاش ارزشمندیست برای من..

در پاسخ پست قبلی در بخش نظرات از  نوید..د..ه  مطلبی بود که دو حکایت به دنبال داشت.اول این که کوتاهی آنچه نوشته بودم در مقایسه با آنچه در جواب آمده بود تامل می طلبید و شرمندگی ...ودوم این که حیفم آمد مطلب یاد شده را در صفحه ی اصلی وبلاگ نیاورم.این شد که فاصله ی این دو پست مجاورازفاصله ی میمنه و میسره ی لشکرسلم و تور بیشتر شد!   

 

*****

 لبخند می زنم

بی هیچ انتظار

بی انتظار تازگی وسبزی از بهار

بی انتظار چرخش تاسی به میل من

بی قصد برد وباخت

تنها به این امید که باشم در این قمار

***

بی آرزوی دیدن حتی دریچه ای

بر سینه ی حصار

تا در سرم بماند و دردل نمیردم

انگیزه ی فرار

***

بی اشتیاق بال گشودن به سوی اوج

بی شوق  پر کشیدن سیمرغ  افتخار

بی میل بازگشت  به دوران اقتدار

بی ترس از اعتبار

بی هیچ انتظار

خارج ز اختیار

               لبخند می زنم

 

بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا . . .

سلام...سال نو مبارک   

با دیدن سال ۱۳۸۹ روی یه سر رسید هدیه شده از یه عزیز حس نوشتن چیزایی که چند سال بود تو ذهنم می گشت پیدا شد

*** 

مدرسه ها سه ثلثی بود اون قدیما 

یادت میاد؟ 

ثلث خوبش دومی بود 

امتحاناش که می رسید یه جورایی ترس و خوشی قاطی می شد 

شوق رسیدن بهار 

پوشیدن لباس نو 

کفش سفید ، مخصوص عید 

خش خش اسکناسای تا نشده 

تنگ بلور و رقص شاد ماهیاش 

هفت تا سین راس راسکی 

(نه سیب و سیر قلابی ، نه سکه های حلبی ، نه سمنوی الکی ، نه سبزه ی پلاستیکی) 

قصه ی تخم مرغ و رنگ 

بابا بزرگ ، مامان بزرگ 

رفتنا و اومدنای بی ریا 

(نه زورکی مثل حالا) 

این همه شوق و انتظار واسه رسیدن بهار 

جا نمی گذاشت برای ترس امتحان  

...

عید که می شد هم لباسامون نو می شد 

هم خونه ها تمیز می شد
هم هوا بوی گل می داد 

هم دهنا شیرین می شد 

هم دلامون شسته می شد از بدی ها 

.... 

نمی دونم چه اتفاقی افتاده ؟!

مدرسه ها ترمی شده؟! 

هفت سینا قلابی شده؟! 

تقصیر ماهی قرمزاست؟! 

یا عید توی زمستونه؟! 

شاید که قاصد بهار عوض شده 

نمی دونم هر چی که هست 

تازگیا عید که میاد 

نه باغجه هامون گل میدن 

نه شوق نو شدن داریم 

نه دلامون تازه میشن 

وای دلامون........ 

جادوی دستمالای سحر آمیز عیدا هم جلاشون نمیده 

یه سبزه قد نمیکشه 

انگار فقط شماره ی رو تقویما بزرگ میشه