بـا من بـرنـو به دوش یـاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
بــا مـن تـنـهـا تـر از سـتـارخـان بـی سـپـاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگـار من شـبـیـه کـتـری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کـنـده ی پـیـر بـلـوطی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یـک نـفـر بـایـد زلیخا را بیاندازد به چاه
آدمـیـزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
« دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه »
شعر از حامد عسکری
سلام/غزل خوبی انتخاب کردی دستت درد نکنه
سلام بانو
مدتی است ما از حضورتان، محرومیم
بخش مشاعره ما صفایی ندارد بی دوستان نیک!
....
اشعار زیبایی را انتخاب می کنید!
اما به گمانم زیباتر اینکه شما که توانایید، خود بسرایید وبنگارید.
انشالله
سلامت و به دور باشید از امراض جسم و روح!
سلام مهربان ُ
حال ما رو که نمی پرسی ! حداقل از احوال خودت ما رو بی خبر نذار ...