بـا من بـرنـو به دوش یـاغی مشروطه خواه 

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه 

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

بــا مـن تـنـهـا تـر از سـتـارخـان بـی سـپـاه 

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگـار من شـبـیـه کـتـری چوپان سیاه 

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کـنـده ی پـیـر بـلـوطی سوخت نه یک مشت کاه 

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یـک نـفـر بـایـد زلیخا را بیاندازد به چاه 

آدمـیـزادست و عشق و دل به هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه 

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند  

« دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه »

                                                شعر از حامد عسکری

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد رضا پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ب.ظ http://haftkat.blogfa.com/

سلام/غزل خوبی انتخاب کردی دستت درد نکنه

رضا سیاوشی - بوشهر چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:05 ق.ظ http://impgu85.blogfa.com

سلام بانو
مدتی است ما از حضورتان، محرومیم
بخش مشاعره ما صفایی ندارد بی دوستان نیک!
....
اشعار زیبایی را انتخاب می کنید!
اما به گمانم زیباتر اینکه شما که توانایید، خود بسرایید وبنگارید.
انشالله

سلامت و به دور باشید از امراض جسم و روح!

الهام جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ

سلام مهربان ُ
حال ما رو که نمی پرسی ! حداقل از احوال خودت ما رو بی خبر نذار ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد