از ماست که بر ماست

 

 دو کودک با هم بازی می کردند. پسرک چند تیله داشت و دختر کوچک چند  شیرینی، پسرک گفت: من تیله هامو بهت میدم ، در عوض تو هم شیرینی هاتو بهم بده.   

دختر هم قبول کرد. پسرک قشنگ ترین تیله اش را در جیبش پنهان کرد و بقیه را به دختر داد. دخترکوچک اما همانطور که قول داده بود      

 همه ی شیرینی هایش را به پسر داد .  

آن شب دخترک راحت خوابید! اما پسر تا صبح خوابش نبرد ؛تمام شب این فکر آزارش می داد :  

نکنه همه ی شیرینی هاشو بهم نداده باشه!؟

نظرات 2 + ارسال نظر
خریدارزان پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ق.ظ http://kharidirani.vcp.ir/

با سلام و احترام خوشحال می شم به فروشگاه ما سری بزنید
برای یافتن محصول مورد علاقه خودد منوی سمت چپ را کلیک کنید.
.........................
هیچ اجباری برای آمدن به وبسایت ما نیست /

نوید یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:04 ق.ظ http://parvaz-ta-khorshid.blogsky.com

سلام
من همه ی تیله هامو دادم اما باز شب ها بیدارم.
حالا که بی خوایبم درمون نشد کاش می شد تیله هامو پس می گرفتم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد