سلام...سال نو مبارک   

با دیدن سال ۱۳۸۹ روی یه سر رسید هدیه شده از یه عزیز حس نوشتن چیزایی که چند سال بود تو ذهنم می گشت پیدا شد

*** 

مدرسه ها سه ثلثی بود اون قدیما 

یادت میاد؟ 

ثلث خوبش دومی بود 

امتحاناش که می رسید یه جورایی ترس و خوشی قاطی می شد 

شوق رسیدن بهار 

پوشیدن لباس نو 

کفش سفید ، مخصوص عید 

خش خش اسکناسای تا نشده 

تنگ بلور و رقص شاد ماهیاش 

هفت تا سین راس راسکی 

(نه سیب و سیر قلابی ، نه سکه های حلبی ، نه سمنوی الکی ، نه سبزه ی پلاستیکی) 

قصه ی تخم مرغ و رنگ 

بابا بزرگ ، مامان بزرگ 

رفتنا و اومدنای بی ریا 

(نه زورکی مثل حالا) 

این همه شوق و انتظار واسه رسیدن بهار 

جا نمی گذاشت برای ترس امتحان  

...

عید که می شد هم لباسامون نو می شد 

هم خونه ها تمیز می شد
هم هوا بوی گل می داد 

هم دهنا شیرین می شد 

هم دلامون شسته می شد از بدی ها 

.... 

نمی دونم چه اتفاقی افتاده ؟!

مدرسه ها ترمی شده؟! 

هفت سینا قلابی شده؟! 

تقصیر ماهی قرمزاست؟! 

یا عید توی زمستونه؟! 

شاید که قاصد بهار عوض شده 

نمی دونم هر چی که هست 

تازگیا عید که میاد 

نه باغجه هامون گل میدن 

نه شوق نو شدن داریم 

نه دلامون تازه میشن 

وای دلامون........ 

جادوی دستمالای سحر آمیز عیدا هم جلاشون نمیده 

یه سبزه قد نمیکشه 

انگار فقط شماره ی رو تقویما بزرگ میشه